پري در خاطره دوستانش
دمِ درِ سالن ايستاده بودم و به رنگارنگي فضا خير ه مانده بودم، شگفت زده و سوگوارِ آنچه از دست داده بودم. انگار فقط پري قادر بود با مرگ خودش اين تركيب رنگارنگ و ناهمگون از ياران ديرينش را در فضايي از صميميت، بازآفريند. محفلي بود پر از صفا، همراه با باده و موسيقي و آواز، با خاطره گويي هاي بي غل و غش و شادي آفرين. همان فضايي كه پري همواره خواهان و جويايش بود ؛ به روزگاري محافلي از اين دست را، پيش از گرفتار شدن در ناملايمات بيماريي دراز مدت، براي دوستانش آراسته بود.
|
 |
|
داد بيداد جلد ١
سرانجام پس از چند سال بحران فكري، ترديدها و دودلي هايم نسبت به دگم ها و اراده گرايي هاي گذشته و شيوه هاي مبارزه با رژيم شاه ، شكلي نسبتاً منسجم و مشخص به خود گرفت. رفته رفته، سنجشِ گذشته برايم معنا و اهميت پيدا كرد و در ذهنم به موضوعي ضروري تبديل شد. در اين حال و هوا، بار ديگر به فكر نوشتن در بارة زندان افتادم. اين بار بدون دغدغة خاطر پذيرفته بودم كه زندان زنان سياسي، بخشي از تاريخ سياسي جامعة ماست. اما ديگر درپي آن نبودم كه به تحليل و برداشت خودم اكتفا كنم. گرچه گفتني كم نداشتم. بيشتر در پي آن بودم كه بدانم همبندان سابقم، پس از بيست سال چه خاطره ، چه برداشت و چه تحليلي از آن سال ها دارند |
 |
|
داد بيداد جلد ٢
با تهيه و تنظيم اين كتاب، من نيز زندان را دوباره زيستم، با دلهره ها و نگراني هايش. اين را هم بهتر فهميدم كه آدمي در وضعيت هاي دشوار از چه ظرفيت هاي نهفته اي براي پايداري برخوردار است، بي آنكه در پي قهرمان
شدن باشد يا اسطوره شدن. با اين همه، تجربة زندان را با بازگويي آن، نم ي توان به تمامي به ديگري منتقل كرد. زماني با مشاهدة شقاوت هاي شكنجه گران ساواك، از خود مي پرسيدم حد سبعيت و درندگي انسان تا كجاست؟ امروز با آشكار شدن آنچه بر سر هزاران هزار زنداني در زندان هاي جمهوري اسلامي طي ٢٥ سال گذشته آمده، مي توان گفت كه سقوط آدمي نهايتي ندارد. باشد كه انتقال تجربة بي دادها، در هر شكلي از بي داد، بتواند افق هاي گسترده تري به روي جامعة ما كه قرن ها زير فشار استبداد سياسي و فرهنگ ريشه دار سنتي- مذهبي زيسته، بگشايد.
|
 |
|
یادها
در آن لحظة هولناك چهار – پنج ساله بودم. هنگامي كه در كوچة تنگ و خاكي محل زندگيمان، دروازه شميران، آژان محله چادر داية دوست داشتني و مهربانم، فاطمه سلطان را از سرش كشيد و بي اعتنا به التماس ها و گريه زاري او چادرش را پاره پاره كرد و ريخت توي جوي آب پر از آشغال كنار كوچه. وحشتزده و گريان كه به خانه رسيدم، پدرم درآغوشم گرفت و گفت، – آژان خيلي كار بدي كرده اما هميشه يادت باشه كه چادر چيز خوبي نيست و زن ها رو بيدست و پا و ضعيف مي كنه! به عمق حرف پدرم تنها زماني پي بردم كه سرنوشت جامعه به گونه اي ديگر رقم خورد. آنچه رضا شاه، در پي انقلاب مشروطه، به زور از سر دايه ام برداشت، در پي انقلابي اسلامي مي خواستند به زور بر سرِ من بگذارند.
|
 |
|
قصه رامين
سرانجام تحت تأثير نگاه با فاصله و شكيباي او به فكر روندهاي سياسي گذشته افتادم. تدوين كتاب داد بي داد / نخستين زندان سياسي زنان را به هشدارهاي پسرم رامين مديونم. اكنون ياري باصفا و آموزگاري بي ادعا و بي همتايي را از دست داده ام كه برغم همة جابجايي ها و ماجراهاي سختي كه بر او تحميل كردم و تحميل شد، وجودش تحقق اين آرزوي حكيمانه بود:از توان پر صفايي برخوردار بود تا آنچه را نم يشود تغيير د اد بپذيرد، و از شجاعتي تا آنچه را م يشود تغيير داد، تغيير دهد و به خردي دستيافته بود تا اين دو را از هم تشخيص دهد
|
 |